#دکتر_نشید#ارتوپد_نشید#جراح_نشید

وقتی از عهده ی کاری بر نمی آیید مسئولیت نپذیرید، چه اصراری هست که همه دکتر شوند. واقعا چه اصراری دارید، برید سراغ کار دیگه ایی، ولی اگر منظور از پزشک شدن تجارت است ، پس شما یک قاتل هستید، کسانی که به خاطر پول با جان عزیز انسانها معامله می کنند. به سر جدتان در کارهای فنی و علوم انسانی هم پول هست

#ارتوپد#ارتوپدی#جراح#ناپزشک#جراحی#پزشک_بد

به ارتوپد و جراح و پزشک بد مراجعه نکنید. گرچه همه با حسن نیت حتی به ناپزشک ها مراجعه می کنند ولی احتیاط کنید. همه جراح نیستند. همه ارتوپد نیستند. همه پزشک نیستند.

#ارتوپد_بد#پزشک_بد#ناپزشکها

وقتی ذره ای سواد و کشش رشته های خطیری مثل پزشکی را ندارید ، به هوش خود راضی باشید و به اصطلاح پزشک نشوید، تا آخر دنیا هم اگر خانم دکتر یا آقای دکتر نشوید ، چیزی غلط نمی شود، به رشته هایی که با جان آدم ها سر و کار دارند نروید، تا وقتی تعهد و مسئولیت و بزرگی جان انسان‌ها را نفهمیده اید، پزشک نشوید، چه اصراری هست در این دنیا... پزشک باید جان انسان‌ها را نجات دهد نه جان بگیرد، در این حالت یک قاتل هستید، قاتلی که با لباس پزشکی قتل می کند... فکر کنید اگر توانش را ندارید در رشته ایی دیگر به کار مشغول شوید . امیدوارم این نوشته به دست جوانانی که فقط یدک کشیدن عنوان پزشکی برایشان مهم است برسد. به حد هوش خودتان راضی باشید.

#خانم_دکتر#آقای_دکتر#ارتوپد#جراح#بی_سواد#کم_هوش#قاتل#بی_مسئولیت#پزشکی#پزشک#قلب_عروق

#ارتوپد_بد#پزشک_بد#ناپزشکها

وقتی ذره ای سواد و کشش رشته های خطیری مثل پزشکی را ندارید ، به هوش خود راضی باشید و به اصطلاح پزشک نشوید، تا آخر دنیا هم اگر خانم دکتر یا آقای دکتر نشوید ، چیزی غلط نمی شود، به رشته هایی که با جان آدم ها سر و کار دارند نروید، تا وقتی تعهد و مسئولیت و بزرگی جان انسان‌ها را نفهمیده اید، پزشک نشوید، چه اصراری هست در این دنیا... پزشک باید جان انسان‌ها را نجات دهد نه جان بگیرد، در این حالت یک قاتل هستید، قاتلی که با لباس پزشکی قتل می کند... فکر کنید اگر توانش را ندارید در رشته ایی دیگر به کار مشغول شوید . امیدوارم این نوشته به دست جوانانی که فقط یدک کشیدن عنوان پزشکی برایشان مهم است برسد. به حد هوش خودتان راضی باشید.

#خانم_دکتر#آقای_دکتر#ارتوپد#جراح#بی_سواد#کم_هوش#قاتل#بی_مسئولیت#پزشکی#پزشک#قلب_عروق

#ارتوپد_بد#پزشک_بد#ناپزشکها

وقتی ذره ای سواد و کشش رشته های خطیری مثل پزشکی را ندارید ، به هوش خود راضی باشید و به اصطلاح پزشک نشوید، تا آخر دنیا هم اگر خانم دکتر یا آقای دکتر نشوید ، چیزی غلط نمی شود، به رشته هایی که با جان آدم ها سر و کار دارند نروید، تا وقتی تعهد و مسئولیت و بزرگی جان انسان‌ها را نفهمیده اید، پزشک نشوید، چه اصراری هست در این دنیا... پزشک باید جان انسان‌ها را نجات دهد نه جان بگیرد، در این حالت یک قاتل هستید، قاتلی که با لباس پزشکی قتل می کند... فکر کنید اگر توانش را ندارید در رشته ایی دیگر به کار مشغول شوید . امیدوارم این نوشته به دست جوانانی که فقط یدک کشیدن عنوان پزشکی برایشان مهم است برسد. به حد هوش خودتان راضی باشید.

#خانم_دکتر#آقای_دکتر#ارتوپد#جراح#بی_سواد#کم_هوش#قاتل#بی_مسئولیت#پزشکی#پزشک#قلب_عروق

حرف هایِ تو تلقین باران اند
بر چشم های بی قرار من!
گاهی نم نم و گاهی تند
اما نه
سیلاب است
همان وقت که
از دلم می برد
هر چه هست
اما
تو بس کن!

بس کن این بارش باران حزین را
بس کن این دلتنگی نمناک را

بس کن تا طلوع کنند آن چشم های آفتابی
تا ابرها بدانند ارزش روشنی چشمایت را

گاهی بگذار
گاهی بگذار به
حرمت چشمانی شبیه چشم تو
زیبایی باران را از یاد ببرم
بگذار تا معنای باران بشود
نگاه بی گناه تو

بگذار باران با من بگوید
از گل خند چشم هایت
بگذار باران شعر شود

از چشم های تو بگوید
از چشم های تو بروید
و
قطره قطره
زمین را تر کند

بگذار
از شعر چشم های تو
باران هم شاعر شود

اما فقط با من بگو
با من بگو
که آسمان را، ابرها را، خدا را،
چگونه با چشم های بارانی ات
دلتنگ کردی؟!

#شهپر_شهرکی
کانال تلگرام
@drshahrakishahpar

چشمان تو

حرف هایِ تو تلقین باران اند
بر چشم های بی قرار من!
گاهی نم نم و گاهی تند
اما نه
سیلاب است
همان وقت که
از دلم می برد
هر چه هست
اما
تو بس کن!

بس کن این بارش باران حزین را
بس کن این دلتنگی نمناک را

بس کن تا طلوع کنند آن چشم های آفتابی
تا ابرها بدانند ارزش روشنی چشمایت را

گاهی بگذار
گاهی بگذار به
حرمت چشمانی شبیه چشم تو
زیبایی باران را از یاد ببرم
بگذار تا معنای باران بشود
نگاه بی گناه تو

بگذار باران با من بگوید
از گل خند چشم هایت
بگذار باران شعر شود

از چشم های تو بگوید
از چشم های تو بروید
و
قطره قطره
زمین را تر کند

بگذار
از شعر چشم های تو
باران هم شاعر شود

اما فقط با من بگو
با من بگو
که آسمان را، ابرها را، خدا را،
چگونه با چشم های بارانی ات
دلتنگ کردی؟!

#شهپر_شهرکی

@drshahrakishahpar آدرس کانال تلگرام

مفهوم وجدان در قیاس با احساسِ گناه

صدایِ فریادِ وجدان را هیچ کجا بلندتر از زمانی که به کسی تعهدی داشته ایم و آن را پایمال کرده ایم، نمی شنویم!
اکثر مردم به آن احساسِ گناه می گویند، اما احساسِ گناه به مراتب در درجات پایین تری از احساسِ عذابِ وجدان است.
به تجربه دیده ام که هر کسی می تواند احساسِ گناه داشته باشد اما همان آدم در موقعیتی دیگر ، همان عملِ منجر به احساسِ گناه را به گفته ی خودش به تکرار انجام داده و آن احساسِ ناخوشایند را دوباره با خود داشته است.
اما به ندرت فردی را خواهیم دید که دچار احساسِ عذاب وجدان شده باشد و دوباره مرتکب کاری شود که وجدانش را معذب کند.
شاید وجودِ نهیبی که مفهومِ غنیِ وجدان به روحِ انسان می زند در مرتبه ای بالاتر از فراخودِ ذهنِ انسان باشد! زیرا که احساس گناه را فردی دیگر از بیرون به ما تحمیل می کند ولی عذاب وجدان امری کاملا درونی است و به اصالت ذهنِ انسان بستگی دارد.
اینجاست که پی می بریم چقدر انسانها می توانند به لحاظ ذهنی و احساسی و اخلاقی پیچیده و البته به همین دلیل غیر قابل پیش بینی باشند. 

#شهپر_شهرکی

لاکپشت نباشیم

چقدر معناهایِ همه چیز عوض شده!
چقدر بعضی از ما آدمها قد و قواره ی ذهن و فکرمون کوچیک و قالبی و کلیشه ای شده و پیشرفت علم و تکنولوژی هیچ تاثیری رویِ حالِ خوبِ ما  نگذاشته! 
گاهی فکر می کنم در پست ترین تاریخِ تفکر بشر زندگی می کنیم برای همین هم هست که جهان اینقدر غمگینه!
وقتی معناهای زندگی زیاد عوض می شه، وقتی آدمها زیادی کوچیک می شن، اونوقته که  باید از زندگی ترسید. چون عقب مونده ترین آدمها هم می تونند فکر کنن، می تونند تصمیم بگیرن، می تونند ببخشند یا نبخشند، می تونند بترسند یا شجاع باشند. 
به نظرم این دنیا داره روز به روز ترسناک تر و غمگین تر می شه.
نکته ی مهم زندگی ما آدمها برخلاف تصور اکثریت این هست که فکر کردن دیگه فقط مالِ روشفکرها نیست.
پس اگه باور کنیم که با حداقل بهره ی هوشی اِسممون آدم هست و می تونیم فکر کنیم و به افکارمون جامه ی عمل بپوشونیم و  در آرزویِ لاک پشت بودن نباشیم و عمر اونها رو آرزو نکنیم، اونوقته که می فهمیم معناهایِ زندگی و عرضِ زندگی چقدر مهمه!
چه فایده داره که یک لاک پشت پیر باشیم ولی از عشق، از دوست داشتن، از مفاهیمی مثل بودن، زندگی شرافتمندانه، مرگ، شجاعت، پاکی، اخلاق، وفاداری، نجابت و عزتمندی، شور و هیجان و استعلایِ فکری هیچی ندونیم...
البته زندگی طولانی لاک پشت ها گاهی می تونه قابل دفاع باشه! مثلا در بدترین شرایط ممکن می شه یک لاک پشت پیر بود ولی یک فضیلت هم داشت- اینکه مثل اون لاک پشت زندگیت رو ادامه بدی و عمرت هم طولانی باشه اما آزارت به کسی نرسه و سرت هم توی لاک خودت باشه. شاید این بهترین فضیلت یک لاک پشتِ پیره! 
فقط اگه قراره شبیهِ این مخلوقِ خدا به زندگی ادامه بدیم، به طول عمرش حسودی نکنیم چون طول کشیدن زندگی تا زمانی که خودمون اراده نکنیم، چیزی به خاصیتِ زندگیِ ما اضافه نمی کنه، فقط اینطوری در حد یک لاک پشتِ حسود تنزل مقام پیدا می کنیم! 
سعی کنیم لاک پشت نباشیم ولی دوستشون داشته باشیم- موجودات مقاوم  و صبوری هستن.

#شهپر_شهرکی 

ناخودآگاه جمعی #دکتر_شهپر_شهرکی

.
تقریبا نیم ساعتی  داشتم به صدایِ خواننده ای که به یک زبانِ دیگر می خواند، گوش می دادم ( البته من چون زبانش را نمی فهمیدم فکر می کردم که فریاد می زند- بی شک در میانِ طرفدارانش در حال اجرایی الهام بخش بود ).
عجیبه که همیشه اینطور موزیک هایی را قطع می کردم. ولی انگار گاهی روح انسان نیاز دارد که فریادِ درونش را شخصِ دیگری اظهار کند و خود شنونده باشد. همیشه که نباید صداهایِ کلاسیک و اسطوره ای را گوش بدهیم تا جانمان آرام بگیرد.
او که نمی دانستم چه می گوید(از کشورهایِ آمریکایِ لاتین ) حداقل لحنِ صدا و اجرایش آنقدر با ناخوآگاهِ من هم خوان بود که می توانست در سکوتِ خانه ام بخواند و من به او- بدون هیچ دلیلِ خاصی گوش بسپارم و صدایش را هم قطع نکنم !
شاید یکی از مثال هایِ ناخودآگاهِ جمعی که یونگ تعریف کرده است، همین باشد. در ناخودآگاه جمعی همه ی ما انسانها به هر زبانی که صحبت می کنیم، آوازهایی از هر زبانِ دیگری ممکن است برایمان الهام بخش و شنیدنی باشد.
.
.

تا هستیم...        #دکتر_شهپر_شهرکی

من به باران خیره شده بودم
و چشم تو می گریست
من به خورشید نگاه می کردم
و قلبِ تو می سوخت و آتش گرفته بود
من به درختان کاج نگاه می کردم و قامت زیبایِ تو را نمی دیدم
من به صدایِ جیرجیرک ها گوش می دادم و صدایِ دوستت دارم گفتن هایِ تو را نمی شنیدم.
من به مجاز دل بسته بودم و اصل را نمی دیدم!
....
چه جملات دردناکی نوشتم، اما گاهی تلنگری لازم است بر انسانیت ما.
خدا کند که برای بعضی" ببخشید "گفتن ها دیر نشود. خدا کند...
آه که چه ظالمانه آدم های اصلی زندگی مان را در خودخواهی های خود گم می کنیم و خیلی بعدترها خودمان در سیلابِ غم از دست دادنشان گم می شویم.
تا هستیم قدر همدیگر را بدانیم. تا هستیم به یکدیگر مهر هدیه بدهیم.مگر ما چه هستیم که گاهی اینقدر خودخواه و ظالم می شویم؟! مگر ما چه هستیم که دیگران را ندیده بگیریم؟! جواب دوست داشتن، دوست داشتن است نه بی مهری.
پاسخ وفاداری آدمها، بی وفایی نیست!
با مهربانها مهربان باشیم و با نامهربانان، مهربان تر!
شک نکنید که آنها که به ما نامهربانی می کنند کسی را نداشته اند که طعم شیرین صمیمیت و دوستی واقعی را یادشان بدهد. آنها خود دلیل نامهربانی هایشان نیستند- آنها تنهاتر بوده اند- بیشتر آسیب خورده اند و به آدمها بی اعتمادند. آنها آنقدر در درون خودشان را دوست نداشتی می دانند که تصور دوست داشته شدن از بیرون را ندارند. باید یاد بگیرند.همه ی ما مهربانی را از یک نفر یاد گرفته ایم. همه ی ما...

#شهپر_شهرکی

     مادرانگی                 #دکتر_شهپر_شهرکی

مادر بودن تجربه ی باشکوهی است. انگار وقتی برایِ اولین بار کودکت را در آغوش می گیری، ناگهان احساس می کنی که دچارِ تحولی عظیم و بی نظیر شده ای.
و گویی که فرزندت می شود مرکز جهانِ تو، جهانی پر از رویا و آرزوهایِ بزرگ.
در کلیت امر، والد بودن چنین احساسی به انسان می دهد. عشقِ به فرزند با هیچ عشقی قابل قیاس نیست!

کارلوس آندراده شاعر بزرگ برزیلی می گوید:
"چرا خداوند اجازه می دهد که مادران بمیرند؟
مادر بی انتهاست،
او زمان است، بی ساعت.
نوری که محو نمی شود"

شهپر شهرکی

کیست این پنهان مرا در جان و تن

مثنوی «گنجینةالاسرار» یکی از جالب‌ترین آثار عمان سامانی دربارهٔ عرفان عاشورا است.در این مثنوی نسبتاً کوتاه، نکته‌های ظریفی از عشق و عرفان با بیانی هنرمندانه و گرم طرح شده‌است.

عمان را باید اولین شاعری نام برد که اشعار کربلایی را از قالب سوگ خارج کرد و در قالب حماسی آمیخته به عشق و روشنگری ارائه نمود. گنجینة الاسرار که نسخه کامل آن به اهتمام حمید یعقوبی سامانی منتشر شده، با این مطلع آغاز می‌شود:

کیست این پنهان مرا در جان و تن   کز زبان من همی گوید سخن
این که گوید از لب من راز کیست؟   بنگرید این صاحب آواز کیست؟
در من اینسان خودنمایی می‌کند   ادعای آشنایی می‌کند

منبع: دانشنامه ویکیپدیا

نیایش

خدایا با سخاوت آفرینندگی ات، رنج ها و دردهای بشری را کوتاه کن و با فهمِ بخشندگی ات، ما را ببخش.

خدایا ما در هنگام ضعف و درماندگی به سوی تو می آییم، تو برما ببخشای و یاریمان ده و بگذار یاد بگیریم که خدایمان همیشه با ماست.

خدایا گاهی دعا می کنیم و تو اجابت نمی کنی، این از حکمت توست، تو نیک می دانی صلاح بنده ات را.

خدایا تو را شکر می کنم به خاطر قدرت اختیاری که به  بندگانت عطا کردی تا بفهمند اگر تقصیر نکنند ،اگر یک قدم به سوی تو می آیند، تو هزاران راه درست در پیش پایشان می گذاری.

خدایا تو را شکر می کنم، برای هرروز صبح که خورشیدت طلوع می کندو عشقِ ما را به تو بیشتر و بیشتر می کند.

خدایا تو را شکر می کنم که در ضمیرِ ما فهمِ نعمت های بی شمارت را دادی ، تا بنده ات بداند سخاوتِ دستهای بخشنده ات را.

خداوندا از اینکه خلوتِ آسمان و زمین ات را با بدی هایمان، با جنگ و شورش، با ظلم و بی عدالتی بر هم زدیم، از تو عفو می خواهیم.

یا ارحم الراحمین ما را از بندگانِ خوبت قرار ده، و ما را ببخش.

دکتر شهپر شهرکی
روانپزشک

فلسفه ای بر هویت مرگ

 
گاهی احساس می کنم به مفهوم مرگ خیلی زیاد نزدیک شده ام. نمی دانم شاید خاصیت این دو عدد سن است که آدمی را به فکر می اندازد یا شاید هم به احتمال خیلی بیشتر نوع شغل و حرفه ی من است که عمیقا و از خیلی نزدیکی با احساسات آدمها درگیرم. بارها و بارها بر بالین بیمارانی حاضر شده ام که در حال احتضار بوده اند، جوان و پیر، و حتی کودک. از کسانی که از من کمک خواسته بودند برای بیمارشان می پرسیدم چرا حالا؟ او که دیگر نه حرف می زند و نه می بیند، او در خواب خود به سوی مرگ در حال دست و پا زدن است. گاهی جملاتی نامفهوم از زبانشان می شنیدم و گاهی می دیدم که بیمار در حال احتضار با مردگان نزدیک خود مثل پدر و مادر که قبل ها در گذشته بودند، در حال صحبت است، آنها را صدا می کند و به رویشان لبخند می زند.
مرگ براستی پدیده ی عجیبی ست که هر موجودی تا زنده است ، نمی تواند آن را در خود تجربه کند.
ما تنها می توانیم تجربه ی غیر مسقیمی از مرگ، با دیدن کسانی که از دنیا می روند را داشته باشیم.
من بارها لبخند را بر صورت مردگان دیده ام.
من بارها دیده ام که بیمارانی در روزهای آخر عمر آرزوی مرگ می کنند.
مرگ برای زنده گان پدیده ای غریب و مبهم و ترسناک است. حتما دیده اید و می دانید که وقتی نوزادی پا به جهان می گذارد، بدون هیچ استثنایی گریه های بلندی می کند.آری آدمیزاد برای آمدن به این جهان می گرید، شاید بطور غریزی می داند که پا گذاشتن به این جهان، پا گذاشتن به دنیایی پر از درد و رنج است، اما هیچ انسانی آن گریه ی اولین اش را به خاطر نمی آورد، ما حتی تجربه به دنیا آمدنمان را همچون تجربه ی مرگ به یاد نمی آوریم. اگر وقتی از بطن مادر زاده می شدیم ، آن زاده شدن همراه با شعور و آگاهی بود، شاید زمین و جهان قابل درک انسانها خالی از سکنه می شد.
ما آمدنمان را بیاد نمی آوریم و نمی دانیم و رفتنمان را هم.
بین این دو نا دانستن، چیزی ست که به آن زندگی می گوییم، که تعاریف آن در دنیای هر شخص فرق می کند، ما قبل از ورودمان به این جهان برای نوع زندگی مان برنامه ریزی شده ایم، اینکه در چه فرهنگ و کشور و خانواده ای به دنیا می آییم، هیچکدام در اختیار ما نیست، ما از جهانی می آییم که نمی دانیم کجاست! اما علوم تجربی تا حدی به ما کمک کرده اند که بدانیم، از ترکیب دو سلول از دو انسان دیگر که باز خود آنها نمی دانند از کجا آمده اند، بوجود می آییم.گاه در لحظه ای پر گناه آن دو انسان و گاه در تعرض به دختری معصوم و گاه در یک زندگی پوچ و بی معنا و گاهی نیز زاده ی عشقی نافرجام هستیم.یا شاید هم به قول "هایدگر" از جایی به این جهان پرتاب شده ایم؛
این پرسش گاها به ذهن خطور می کند که چرا اصلا در طول شبانه روز می خوابیم,مگر خداوند نمی توانست کالبد جسمانی ما را طوری طراحی کند که انسان اصلا نخوابد؟
در خواب گاها به جاهایی سفر می کنیم که هرگز ندیده ایم یا اینکه صاحب توانی خارق العاده می شویم ,با مردگان هم صحبت می شویم و فارغ البال و عاری از هر مسئولیت بشری ,اخلاقی یا غیر اخلاقی ,شرعی و عرفی کارهایی را انجام می دهیم که در جهان واقع حتی از گفتنش هم هراس داریم.
انسان به جبر باید بخوابد, شاید پروردگار اینگونه خواسته تا ما هر روز ساعاتی به مرگی موقتی برویم و بدانیم که آن جهان و خیر و شرش محصول روزها و ساعتهایی است که اعمال ما در جهان موجود آن را ساخته است.بیماران من شب ها کابوس می بینند چون از اضطراب و وحشتی که در ساعات بیداری بر آنها گذشته خبر ندارند.به نظر من جهان ذهن ما از جهان واقع بسیار بزرگتر و قابل تحلیل تر است.
 

دکتر شهپر شهرکی- روانپزشک و روانکاو

مولانا و ترس از مرگ


مولانا و ترس از مرگ

به نظر مي‌رسد كه مولانا در باب كاهش ترس از مرگ فكر كرده است. هرچند آن را نظام مند بيان نكرده است، اما در مثنوي به هفت عامل (در جاهاي مختلف و به صورت پراكنده) اشاره مي‌كند كه باعث تقليل اين پديده مي‌شود.
1- دل «نابستن» به چيزها ترس از مرگ را كاهش مي‌دهد.
2- مولانا و ديگر عرفا مانند غزالي اعتقاد دارند كه زياده روي در استفاده از لذات دنيا ترس از مرگ را افزايش مي‌دهد. در اينجا مولانا در برابر «رولو مي» پدر روان‌درماني اگزيستانسيال قرار دارد وي بيان مي‌كرد؛ چنان در جهان زندگي كنيد كه هرچه خوشي مي‌توانيد در جهان بكنيد و هرچه خوبي مي‌توانيد به جهان بدهيد. به زعم «رولو مي» اين نوع زيستن در جهان ترس از مرگ را كاهش مي‌دهد.
3- ديگر عاملي كه مولانا آن را تاثيرگذار در ازدياد ترس از مرگ مي‌داند، خودشيفتگي است. مولانا توصيه مي‌كند كه هرچه مي‌توانيد خود را در برابر ديگران فرو بكاهيد تا ترس از مرگ در شما كاهش پيدا كند.
4- مولانا به عادت كردن به رنج اشاره مي‌كند و مي‌گويد كه رنج‌هاي زندگي جزيي از مرگ هستند. اگر با اين جزءِ بتوانيد كنار بياييد و آشتي كنيد با رنج كل هم كه مرگ باشد مي‌توانيد آشتي كنيد.
5- مولانا بين اخلاقي زندگي كردن و ترس از مرگ هم نسبت بر‌قرار مي‌كند و مي‌گويد هرچي اخلاقي‌تر زندگي كنيد، ترس از مرگ در زندگي شما كاهش پيدا مي‌كند.
6- تا هنگامي كه مي‌خواهي نادانسته‌ها را به دانسته تبديل كنيد و نه اينكه دانسته‌ها را به كرده، ترس از مرگ در شما كاهش نمي‌يابد.
7- مولانا معتقد است كه عشق به خدا هرچقدر افزايش پيدا كند، ترس از مرگ كاهش مي‌يابد. باور به وجود خدا به تنهايي در تقليل ترس از مرگ تاثيري ندارد و عشق به خدا است كه موجب كاهش اين پديده مي‌شود.
در آخر بايد به اين نكته اشاره كرد كه مولانا از جمله كساني است كه معتقد است باور به وجود جهان ديگرترس از مرگ را كاهش مي‌دهد و هرچقدر اين باور قوي‌تر باشد، ترس بيشتر كاهش پيدا مي‌كند.
منبع: روزنامه اعتماد

مولانا

درب مغازه ای در سال هزار و سیصد و نود و

هفت شمسی در تهران نوشته بود :

حبوبات به قیمت مولوی

 

"قطعا منظورش خیابان مولوی تهران بوده است "

و بیاد آوردم مولانا را :

*تو بزن یا ربنا آب طهور

تا شود این نار عالم جمله نور

آمین

#شهپر_شهرکی

دکتر شهپر شهرکی

تحلیلی روانشناختی از چرایی کسب اسکار �فروشنده� فرهادی

در فروشنده ی فرهادی، از یک طرف، درد عمیق روسپیگری به نمایش گذاشته شده و از طرفی دیگر، درگیری زن و شوهر داستان، برای درک اتفاقی به نام �تجاوز جنسی�.

فراتاب - گروه فرهنگی: �از هر آدمِ رذلی بپرسید که آیا ترجیح می دهد با رذلی مثلِ خودش سر و کار داشته باشد یا با آدمی بزرگوار و خوش قلب، بدونِ تردید پاسخ خواهد داد: با آدمی بزرگوار و خوش قلب! پیروزیِ فضیلت، در همین است ...� (رمان ابله، داستایوفسکی)

گناه قطعی ما آدمیان چیست؟ گناه اخلاقی یا گناه معنوی؟ کدام گناه نابخشودنی تر است؟ کدام گناه به ما رنج روانشناختی بیشتری می دهد؟ کدام گناه رنج وجودی بیشتری می دهد؟ آیا اگر من در شرایط محیطی مساعد به بی اخلاقی قرار بگیرم، اختیار از من ساقط است؟ آیا شرایط خاص و محیط، زیست اخلاقی من را رقم می زند؟ آیا در امور اخلاقی، من باید اصولی داشته باشم تا در مواقع لزوم بر سر چند راهی های اخلاقی قرا نگیرم و آن اصول مشخص را بکار گیرم؟ آیا اصول اخلاقی ثابت اند یا در شرایط و موقعیت های گوناگون قابل تغییرند؟ اینها تنها بخشی از سوالاتی است که بعد از دیدن فیلم فروشنده به ذهن می آیند.
این فیلم با دغدغه های مختلفی دست به گریبان است که مهمترینش مفهوم اخلاق و دوراهی ها و شاید چند راهی های اخلاقی در روابط انسانی و در پی آن معضلات دیگری که به همان اندازه و شاید هم بیشتر از آن اهمیت معنایی دارند، و چه بسا همه ی آنها پیامد کم رنگ شدن مفهومی چون اخلاق در جوامع انسانی است.

پدیده ی روسپیگری مختص جامعه ی مشخصی نیست، اما ارتباط موثری با عوامل آسیب رسان همچون فقر، اعتیاد، بیکاری، اختلالات شخصیت (چه از سوی مشتری و چه از سوی روسپی)، دارد.
در فروشنده ی فرهادی، از یک طرف، درد عمیق روسپیگری به نمایش گذاشته شده (در صحنه ی پول های به جا مانده در منزل عماد، در نقاشی های به جا مانده ی کودک آن زن بر دیوارها ،که پدر و مادر و خانواده را نقاشی کرده بود ، در نگاه بد جامعه ایی که خود نیز ممکن است مرتکب بی اخلاقی های بدتر از آن شوند.) و از طرفی دیگر، درگیری زن و شوهر داستان، برای درک اتفاقی به نام �تجاوز جنسی�. و مهم تر از این مفاهیم، درگیری های و دو راهی های اخلاقی که هر کدام از آدمهای داستان در سطح خود به آن گرفتارند.

در شروع فیلم خانه ایی که عماد و رعنا در آن زندگی می کنند در حال فرو ریختن است. خانه ایی که عماد درب آن را با حصاری فلزی بسته است، حصار فلزی، معنای عمیق بی اعتمادی درونی عماد را به جامعه ایی نشان می دهد که او و همسرش در آن زندگی می کنند.
در صحنه های ابتدایی فیلم آنجا که عماد فرزند معلول همسایه را به دوش می کشد و از ساختمان خارج می کند، بخشی از شخصیت مسئول و اخلاقی او را به تصویر می کشد، یعنی که حتی او حاضر است جان خود را برای دیگری به خطر بیاندازد و این مفهوم عکس سکانس های پایانی فیلم است که عماد جان پیرمرد را به خاطر درگیری های ذهنی و اخلاقی و خشم روانشناختی خود به خطر می اندازد! و شاید این تغییر اخلاقی او معنی این سکانس در فیلم باشد، آنجا که در سکانسی عماد در کلاس مشغول تدریس است و پاسخ هایی که به دانش آموزان خود می دهد: شاید یک سوال بیش از بقیه، در طول فیلم معنی تغییر آدمها با شرایط را بازتاب می دهد. آنجایی که دانش آموز از عماد می پرسد که �آدمها چطور گاو می شوند� و عماد پاسخ می دهد �به مرور�.
و این دیالوگ در طول فیلم در مورد خود عماد با تغییر شرایط با تغییر روحیات و ذهنیات او رخ می دهد. در جایی دیگر دانش آموز از عماد با شوخی می پرسد که مگر شما خلاف هم می کنید؟ در طول داستان شاهدیم که به طور ناباورانه ایی، همه ی ما تحت شرایطی می توانیم قانون را زیر پا بگذاریم و خود مجری قانون شویم و دچار خلاف! و این دقیقا مطابق با کاری ست که عماد در لحظات پایانی فیلم به نمایش گذاشت، او ناخواسته قاتل پیرمرد شد و مرگ او را تسریع کرد.
رعنا در این فیلم رفتارهایی مبهم دارد، سکوت های او پر از معناست، اینکه حتی تا آخر فیلم ما نمی دانیم که آیا به او تجاوز شده، یا فقط از حضور یک مرد در حمام خانه اش ترسیده؟ اینکه آیا برای گفتن حقیقت از عماد ترس دارد؟ به نظر هم همینطور می رسد که رعنا ترجیح می دهد به جای بی آبرویی و درگیر کردن همسرش سکوت پیشه کند و خودش را به دردسر نیاندازد. در فرهنگی که تجاوز و هر گونه تعرض جنسی به زن، به خود او بر می گردد، چه جای بازگویی آن است؟! برای همین است که در جامعه ایی اینچنینی آمار تجاوز آماری واقعی نیست!
جامعه ایی که تابوها در آن هنوز بهترین مکانیسم دفاعی روانی ست که یک جامعه برای پیشگیری از پدیده ی �انگ زنی� استفاده می کند گرچه که این سکوت ها و نگفتن ها همسر او را بیشتر می ترساند! یکی از صحنه های بی نظیر فیلم، صحنه ای است که رعنا بعد از آن حادثه، نا آگاهانه با پول های مشتری زن روسپی، شام درست کرده است، عماد به محض اینکه متوجه می شود، رعنا و کودک مهمان را از خوردن غذا باز می دارد! در ذهن او گره هایی است که شاید برای رعنا قابل درک نباشد، گرچه که به نظر می رسید رعنا با خوردن آن غذا مشکلی نداشته باشد، اما در فکر عماد آن غذا نوعی بدی همراه خود دارد! اینجاست که تماشاچی به این فکر می کند که آیا غذا از نظر عماد به لحاظ دینی و شرعی حرام است، یا اینکه عماد فکر می کند این غذا از لحاظ اخلاقی خوردن ندارد و خوردن آن شاید دلیل بی تعصبی او یا بی توجهی به حادثه ی بوجود آمده است؟ یا شاید غذا با نوعی بدی اخلاقی یا آلودگی اخلاقی همراه است.
رعنا کودک دوستش را به منزلش دعوت می کند، در سکانسی که کودک می خواهد به دستشویی برود و رعنا قصد کمک به او را دارد و کودک انگار که یاد گرفته نباید به غریبه ها اجازه دهد تا بدن لخت او را ببینند، در این سکانس فرهادی قصد دارد که ظهور و بروز اخلاقی بودن و خیر و شر را در وجود فرد، از کودکی به نمایش بگذارد که کاملا قابل تامل است، اما آیا کودک ذاتا اخلاقی است یا اینکه آموزش پدر و مادر است که قدرت بازداری را به او یاد داده؟ 
بر اساس تحقیقات پیاژه اخلاقیات در نهاد آدمی از ۹ سالگی تا ۱۱ سالگی شکل می گیرد. اخلاق مجموعه ی باید ها و نبایدهایی ست که فرد در طول زندگی خود می آموزد تا بتواند زیست سالم تری داشته باشد. در حالیکه در روند فیلم شاهد بی اخلاقی در لایه های مختلف جامعه در سنین مختلف هستیم. پس شاید باید در تعریف اخلاقیات کمی تجدید نظرکنیم، اینکه آیا شکل گیری اخلاق در نوع بشر با تقویم او متناسب است یا اینکه این مفهوم در هر سنی می تواند ذهن بشر را به محاکمه بکشاند! حرف درباره ی این فیلم و پیام های انسانی آن بسیار است اما من به همین اندازه بسنده می کنم، و خوشحالم از اینکه این فیلم شایستگی های خود را به دنیا نشان داد و جایزه ی مهم اسکار را از آن خود کرد.

در پایان باید تاکید کنم که فرهادی اسکار گرفت، چون او می داند چگونه ذهن انسان را دچار دغدغه های اصیلش کند، چون او ارزش روابط انسانی و عواطف بشری را خوب می داند، فرهادی در تمام فیلم های خود ثابت کرده که هنرمندی در سطح او باید به چیزی فراتر از گیشه بیاندیشد، چیزهایی که در جامعه ی او بیانش سخت و خارج از عهده ی دیگران است. فرهادی انسان عصر خود را با تمام بایدها و نبایدهایش تنها می گذارد، جایی که او باید تنها به خاطر نوع تفکرش مفهوم واقعی انسانیت را حداقل به خویشتن اثبات نماید. اصغر فرهادی نماینده ی تفکری ست که خوب زیستن را معادل با ماده گرایی و رفاه ناشی از آن نمی داند، او و تفکرش به جهانی منتسب است که فراتر از اخلاقیات را در پیش روی انسان معاصر می گذارد. انسانی که به مرحله بزرگسالی رسیده اما در شرایطی در واقعیات و تنگناها و چند راهی های اخلاقی از یک کودک ضعیف تر و درمانده تر است. در دنیای فرهادی در لحظه ایی، وجدان و انسان یکی می شوند و معناها در هم می آمیزند تا روح سرگشته ی انسان را تعالی بخشند. بایدها و نبایدهای سینمای فرهادی آنقدر غیر قابل فهم نیستند و نه آنقدر ساده، کافی ست که بدانیم چگونه به فهم سینمای فرهادی نائل آییم، فیلم های ساخته ی کارگردانی چون فرهادی تنها فیلم و هنر را به نمایش نمی گذارد، او می خواهد به انسان هم عصر خود بگوید که چگونه می توان معناهای اخلاقی را در لحظه های ساده و ناب زندگی فهم کرد و زیستنی مسئولانه رقم زد.

دکتر شهپر شهرکی

روانپزشک و عضو شورای نویسندگان فراتاب

عشق گناه نخستین

و عشق آخرین فریب شیطان است برای فرزندان آدم..

همان امانت سختی که هیچ انسانی نتوانسته گرامی اش بدارد,

همان گناه نخستین حوا,

که اگر سیب نبود ,که اگر انسان غریزه اش را امتحان نمی کرد «ما هنوز در بهشت خداوند بودیم»

ما برای خوردن یک سیب , یک هوس و شاید یک عشق ممنوع به زمین هبوط کردیم!

آری عشق وسوسه ی شیطان بود,

شبیه سیبی خوش عطر و رنگ که به فرزندان آدم پیشکش کرد,

رنجی ابدی که هیچ انسانی را از آن گریزی نیست !

 

#شهپر_شهرکی

#عشق #گناه_نخستین

فلسفه ی اصرار حلاج بر ادعای خدایی

از حلاج فقط بر دار شدنش را می دانستم و اصرار بر حرفش را دیوانگی محض...

گویا در ابتدای نامه هایش خودش را رحمان و رحیم خطاب می کرده .شاید به نظر خنده دار برسد اما او ادعای رحمان و رحیم بودنش را به جدیت تایید می کرده و دلیلش هم این بوده که سالک واقعی باید صفات خداوند را به خود نسبت دهد تا هم خودش و نیز هم دیگران به مرتبه ی سلوک و وحدانیت با خداوند عالم برسند.

حلاج عارف قرن چهارم بوده که ما کمتر از شاعر بودنش خبر داریم.اگر روزی در جهانی دیگر با حلاج روبرو شوم به او خواهم گفت که مردان واقعی راستگوترین و شبیه ترین انسانها به باطن خود هستند.به او می گویم تو بر دار نشدی تو از فرش به عرش رفتی.خداشناس واقعی تویی حلاج...

و با خود فکر می کنم که او چه پاسخی به من خواهد داد

درویشی که آتش زدن حلاج را می دیده شاید به من بگوید:

"مردن و سوختن دردناک نیست چنانکه آتش زدن کتاب دردناک نیست اما این دردناک است که آدمی را

کسی بکشد که او را نمی شناسد و کتاب را کسی بسوزاند که سواد خواندنش را ندارد _عبارت داخل گیومه از کتاب صلیب و صلابت نوشته ی یحیی یثربی است_"

 

امید که روزهایمان با ایمانی چنین استوار و راسخ شروع شود.

#شهپر_شهرکی

حقیقتِ حقیقت با احتمال زیاد دروغ است. دروغ سفید یا دروغ سیاه؟

نمی دانم چرا دروغ را تبدیل به حقیقتی وارونه می کنند، و می گویند دروغِ مصلحتی یا دروغ سفید؟ 

نمی فهمم دروغ مصلحتی با دروغ غیر مصلحتی چه عباراتی هستند؟

دروغ ، دروغ است و هیچگاه نمی توان برای آن توجیهی داشته باشیم،

دروغ سفید بسیار بدتر از دروغی که به زبان می آیند.

دروغ سفید، عینِِ احمق فرض کردن فرد مقابل است، چرا که فهمیدن یک واقعیت خیلی بهتر از دلشوره و اضطرابی است که دروغ مصلحتی بر فرد وارد می کند، من معتقدم بی خبری خیلی بدتر و ویرانگرتر از گفتن حقیقتی تلخ است، دلشوره، اضطراب، وبی قراری در فردی که می داند چیزی وجود دارد ، اما به او نمی گویند، بدترین نوع اضطراب است.انگار که فرد در جهان خودش تنهاست،انگار که معلق است در میان آدمهایی که حقیقت را از او دریغ می کنند

 

در خرابات مغان نور خدا می بینم

این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم

حافظ

حقیقت

حقیقتِ حقیقت با احتمال زیاد دروغ است. دروغ سفید یا دروغ سیاه؟

نمی دانم چرا دروغ را تبدیل به حقیقتی وارونه می کنند، و می گویند دروغِ مصلحتی یا دروغ سفید؟ 

نمی فهمم دروغ مصلحتی با دروغ غیر مصلحتی چه عباراتی هستند؟

دروغ ، دروغ است و هیچگاه نمی توان برای آن توجیهی داشته باشیم،

دروغ سفید بسیار بدتر از دروغی که به زبان می آیند.

دروغ سفید، عینِِ احمق فرض کردن فرد مقابل است، چرا که فهمیدن یک واقعیت خیلی بهتر از دلشوره و اضطرابی است که دروغ مصلحتی بر فرد وارد می کند، من معتقدم بی خبری خیلی بدتر و ویرانگرتر از گفتن حقیقتی تلخ است، دلشوره، اضطراب، وبی قراری در فردی که می داند چیزی وجود دارد ، اما به او نمی گویند، بدترین نوع اضطراب است.انگار که فرد در جهان خودش تنهاست،انگار که معلق است در میان آدمهایی که حقیقت را از او دریغ می کنند

 

در خرابات مغان نور خدا می بینم

این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم

حافظ

حالم خوب است! چه دروغِ بزرگی

هر روز از ما سوال می شود که : سلام ، حالتان چطور است؟ و ما با لبخند می گوییم ، خوبیم ، خوبم!

فلسفه ی دروغ چیست؟اینکه خود را بفریبیم یا دیگران را ؟ اینکه توضیح ندهیم چرا حالمان بد است ؟ اینکه حتی خود، به یاد نیاوریم که چرا حالِ دلمان، حالِ روحمان خوب نیست؟

ما دروغ می گوییم که راحت باشیم .

دو دروغ!

اول به خودمان و بعد به دیگران ،.

من می گویم اگر کسی حالتان را پرسید، به جای گفتن خوبم یا خوب نیستم ، جوابی ندهید.

سکوت کنید و در چشمان طرف مقابل اندکی تامل کنید.اگر انسانِ فضولی نباشد، دیگر سوالش را تکرار نخواهد کرد.دروغ ، ما را به عنوان یک انسانِ اخلاقی ، فرو می کاهد، فرقی هم نمی کند ، چه به خود دروغ بگوییم و چه به دیگران.

 

حضرت حافظ می گوید:

نقشی بر آب می زنم از گریه حالیا

تا کی شود قرینِ حقیقت مجازِ من

عدم، خیام، جهان عینی، شعر وجودی

یک چند به کودکی به استاد شدیم

یک چند ز استادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که ما را چه رسید

از خاک در آمدیم و بر باد شدیم

 

حکیم عمر خیام نیشابوری

 

دوست داشتنی نهان، که شاید فلسفه ای عمیق باشد

تو می توانی مرا نبینی ، اما من هرروز در پیش روی تو راه می روم و یواشکی نگاهت می کنم ، من تو را نگاه می کنم اما تو می توانی من را نبینی !
می توانی مرا نبینی ، اما من هر روز تو را دوست دارم، حواسم به تو هست ، من هر روز همه ی حواسم به تو هست ، خدا نکند که هوا سرد شود ، خدا نکند که تو کم لباس بپوشی ، من توان دوست داشتنم همینقدر است،همین که غصه می خورم که تو سردت نشود ، همین که ای کاش اصلا هوا سرد نشود...

#شهپر_شهرکی

مردگان بهترند یا ما که زنده ایم؟

می دانید قبرستان ها بر خلاف تصور اکثر آدمها مکان های ترسناکی نیستند، جاهای ترسناک همین گوشه و کنار زندگی های خودمان است که از دروغ پر شده،همین چهره های مصنوعی مثلا مهربان و پاک و الکی معصوم است که روزی هزار بار سر هم کلاه می گذارند.
قبرستان ها جایی ست که دروغی در کار نیست، احساسات واقعی آدمها را می بینی، یا برای مرده اش سخت غمگین است و یا...
چون مرگ مرحله ایست که انسان را با احساس و عقل و واقعیت زندگی درگیر می کند.
به قبرستان ، آرامگاه هم می گویند!
عجیب است،
یعنی زندگی اینقدر انسان را رنج داده؟!
به قول فیلسوفی(شوپنهاور) که خیلی دوستش می دارم :
« به این خاطر که یکی از لذت جنسی بهره مند شده است، دیگری باید زندگی کند، رنج ببرد و بمیرد.»

و چه درست گفت و چه درست ...

#شهپر_شهرکی

یادداشتی با عنوان «فلسفه ی داشتن ارزش ها»

فلسفه ی داشتن ارزش ها

می توانید خود را هر موجودی تصور کنید ، ۱-موجودی که هویت انسانی در معنای کامل آن را دارد مثلا ارزش های والایی چون پرستش قدرتی بی بدیل را قبول دارد، ارزش های اخلاقی را ارج می نهد، و در کل روابط انسانی و عاطفی برایش بسیار مهم و ارزشمند هستند.
۲،-یا موجودی حد وسط که ارزش ها و ایده های خاصی برای زندگی ندارد ، اما با این ارزش های وجودی نیز کاملا نا آشنا نیست، و۳- مورد سوم می توانید موجودی باشید که هیچ درک درستی از ارزش گذاری برای اصول انسانی و زندگی ، نداشته باشید .بی مسوولیت و فاقد هر گونه وجدان یا فراخود درست شکل یافته باشید.
از مورد ۱ و ۲ در این مبحث عبور می کنم، اما گروه ۳ در این تقسیم بندی که به هیچ اصول اخلاقی و انسانی پایبند نیستند، نه تنها در رده ی موجودات دارای تفکر تقسیم بندی نمی شوند ، که صد البته باعث شرمساری وجدان آفرینشگرند. این انسانها بدترین شکل و حالت ممکن یک حیوان تولد یافته به نام انسان هستند . این حیوانات انسان نما ، نه تنها در زندگی شان چرایی و فلسفه ایی برای بهتر شدنشان مطرح نمی شود ، بلکه روز به روز در غرقاب پوچ گرایی و بی معنایی خود غرق می شوند . این طور حیوانات دوپا لیاقت اینکه حتی به چرایی خود بودن خود و چرایی هستی خود فکر کنند، ندارند.

 

فهم و ترس از واقعیت معناهایی که شاید روزی نباشند

بچگی از صاعقه خیلی زیاد می ترسیدم،اما باران بعدش را دوست داشتم،
اما فهم دردناکی ست !
ای کاش هرگز نمی فهمیدم که اندوهِ بعد از باران از ترسِ صاعقه ترسناک تر است.

پس از مرگ

تراسوماخوس: اکنون در یک کلام به من بگو، پس از مرگ چه خواهم بود؟ و حواست باشد که پاسخی دقیق و روشن بدهی.

فیلالدس: همه چیـز و هیچ‌ چیـز.

...

آرتور_شوپنهاور
جهان_و_تاملات_فیلسوف
گفتگویی_در_باب_جاودانگی
(ص115)

فلسفه ی دوست نداشتن-Philosophy of dislike

دهه ی هفت زندگی باشی و به درمانگرت ناگهان بگویی که : دوستش ندارم و فقط به احترام پدرم چهل سال با او زندگی کردم!

و من حیران و مبهوت به فلسفه ایی فکر می کنم که باید دوست نداشتن آدمها را توجیه کند.تحملی چهل ساله و غم انگیز.

You've been living in the seven decades, and suddenly say to your therapist: I do not love him and I've only lived with her father for forty years with respect!

And I'm astounded by the philosophy that I have to justify the dislike of people. A forty-year-old assassination attempt