فلسفه ای بر هویت مرگ
مرگ براستی پدیده ی عجیبی ست که هر موجودی تا زنده است ، نمی تواند آن را در خود تجربه کند.
ما تنها می توانیم تجربه ی غیر مسقیمی از مرگ، با دیدن کسانی که از دنیا می روند را داشته باشیم.
من بارها لبخند را بر صورت مردگان دیده ام.
من بارها دیده ام که بیمارانی در روزهای آخر عمر آرزوی مرگ می کنند.
مرگ برای زنده گان پدیده ای غریب و مبهم و ترسناک است. حتما دیده اید و می دانید که وقتی نوزادی پا به جهان می گذارد، بدون هیچ استثنایی گریه های بلندی می کند.آری آدمیزاد برای آمدن به این جهان می گرید، شاید بطور غریزی می داند که پا گذاشتن به این جهان، پا گذاشتن به دنیایی پر از درد و رنج است، اما هیچ انسانی آن گریه ی اولین اش را به خاطر نمی آورد، ما حتی تجربه به دنیا آمدنمان را همچون تجربه ی مرگ به یاد نمی آوریم. اگر وقتی از بطن مادر زاده می شدیم ، آن زاده شدن همراه با شعور و آگاهی بود، شاید زمین و جهان قابل درک انسانها خالی از سکنه می شد.
ما آمدنمان را بیاد نمی آوریم و نمی دانیم و رفتنمان را هم.
بین این دو نا دانستن، چیزی ست که به آن زندگی می گوییم، که تعاریف آن در دنیای هر شخص فرق می کند، ما قبل از ورودمان به این جهان برای نوع زندگی مان برنامه ریزی شده ایم، اینکه در چه فرهنگ و کشور و خانواده ای به دنیا می آییم، هیچکدام در اختیار ما نیست، ما از جهانی می آییم که نمی دانیم کجاست! اما علوم تجربی تا حدی به ما کمک کرده اند که بدانیم، از ترکیب دو سلول از دو انسان دیگر که باز خود آنها نمی دانند از کجا آمده اند، بوجود می آییم.گاه در لحظه ای پر گناه آن دو انسان و گاه در تعرض به دختری معصوم و گاه در یک زندگی پوچ و بی معنا و گاهی نیز زاده ی عشقی نافرجام هستیم.یا شاید هم به قول "هایدگر" از جایی به این جهان پرتاب شده ایم؛
دکتر شهپر شهرکی- روانپزشک و روانکاو
 فراتاب - گروه فرهنگی: �از هر آدمِ رذلی بپرسید که آیا ترجیح می دهد با رذلی مثلِ خودش سر و کار داشته باشد یا با آدمی بزرگوار و خوش قلب، بدونِ تردید پاسخ خواهد داد: با آدمی بزرگوار و خوش قلب! پیروزیِ فضیلت، در همین است ...� (رمان ابله، داستایوفسکی)
فراتاب - گروه فرهنگی: �از هر آدمِ رذلی بپرسید که آیا ترجیح می دهد با رذلی مثلِ خودش سر و کار داشته باشد یا با آدمی بزرگوار و خوش قلب، بدونِ تردید پاسخ خواهد داد: با آدمی بزرگوار و خوش قلب! پیروزیِ فضیلت، در همین است ...� (رمان ابله، داستایوفسکی) اخلاق و اخلاقی زیستن هیچگاه انطباق با محیط نیست.
	  اخلاق و اخلاقی زیستن هیچگاه انطباق با محیط نیست.