دوست داشتنی نهان، که شاید فلسفه ای عمیق باشد

تو می توانی مرا نبینی ، اما من هرروز در پیش روی تو راه می روم و یواشکی نگاهت می کنم ، من تو را نگاه می کنم اما تو می توانی من را نبینی !
می توانی مرا نبینی ، اما من هر روز تو را دوست دارم، حواسم به تو هست ، من هر روز همه ی حواسم به تو هست ، خدا نکند که هوا سرد شود ، خدا نکند که تو کم لباس بپوشی ، من توان دوست داشتنم همینقدر است،همین که غصه می خورم که تو سردت نشود ، همین که ای کاش اصلا هوا سرد نشود...

#شهپر_شهرکی

مردگان بهترند یا ما که زنده ایم؟

می دانید قبرستان ها بر خلاف تصور اکثر آدمها مکان های ترسناکی نیستند، جاهای ترسناک همین گوشه و کنار زندگی های خودمان است که از دروغ پر شده،همین چهره های مصنوعی مثلا مهربان و پاک و الکی معصوم است که روزی هزار بار سر هم کلاه می گذارند.
قبرستان ها جایی ست که دروغی در کار نیست، احساسات واقعی آدمها را می بینی، یا برای مرده اش سخت غمگین است و یا...
چون مرگ مرحله ایست که انسان را با احساس و عقل و واقعیت زندگی درگیر می کند.
به قبرستان ، آرامگاه هم می گویند!
عجیب است،
یعنی زندگی اینقدر انسان را رنج داده؟!
به قول فیلسوفی(شوپنهاور) که خیلی دوستش می دارم :
« به این خاطر که یکی از لذت جنسی بهره مند شده است، دیگری باید زندگی کند، رنج ببرد و بمیرد.»

و چه درست گفت و چه درست ...

#شهپر_شهرکی

یادداشتی با عنوان «فلسفه ی داشتن ارزش ها»

فلسفه ی داشتن ارزش ها

می توانید خود را هر موجودی تصور کنید ، ۱-موجودی که هویت انسانی در معنای کامل آن را دارد مثلا ارزش های والایی چون پرستش قدرتی بی بدیل را قبول دارد، ارزش های اخلاقی را ارج می نهد، و در کل روابط انسانی و عاطفی برایش بسیار مهم و ارزشمند هستند.
۲،-یا موجودی حد وسط که ارزش ها و ایده های خاصی برای زندگی ندارد ، اما با این ارزش های وجودی نیز کاملا نا آشنا نیست، و۳- مورد سوم می توانید موجودی باشید که هیچ درک درستی از ارزش گذاری برای اصول انسانی و زندگی ، نداشته باشید .بی مسوولیت و فاقد هر گونه وجدان یا فراخود درست شکل یافته باشید.
از مورد ۱ و ۲ در این مبحث عبور می کنم، اما گروه ۳ در این تقسیم بندی که به هیچ اصول اخلاقی و انسانی پایبند نیستند، نه تنها در رده ی موجودات دارای تفکر تقسیم بندی نمی شوند ، که صد البته باعث شرمساری وجدان آفرینشگرند. این انسانها بدترین شکل و حالت ممکن یک حیوان تولد یافته به نام انسان هستند . این حیوانات انسان نما ، نه تنها در زندگی شان چرایی و فلسفه ایی برای بهتر شدنشان مطرح نمی شود ، بلکه روز به روز در غرقاب پوچ گرایی و بی معنایی خود غرق می شوند . این طور حیوانات دوپا لیاقت اینکه حتی به چرایی خود بودن خود و چرایی هستی خود فکر کنند، ندارند.

 

فهم و ترس از واقعیت معناهایی که شاید روزی نباشند

بچگی از صاعقه خیلی زیاد می ترسیدم،اما باران بعدش را دوست داشتم،
اما فهم دردناکی ست !
ای کاش هرگز نمی فهمیدم که اندوهِ بعد از باران از ترسِ صاعقه ترسناک تر است.

پس از مرگ

تراسوماخوس: اکنون در یک کلام به من بگو، پس از مرگ چه خواهم بود؟ و حواست باشد که پاسخی دقیق و روشن بدهی.

فیلالدس: همه چیـز و هیچ‌ چیـز.

...

آرتور_شوپنهاور
جهان_و_تاملات_فیلسوف
گفتگویی_در_باب_جاودانگی
(ص115)

فلسفه ی دوست نداشتن-Philosophy of dislike

دهه ی هفت زندگی باشی و به درمانگرت ناگهان بگویی که : دوستش ندارم و فقط به احترام پدرم چهل سال با او زندگی کردم!

و من حیران و مبهوت به فلسفه ایی فکر می کنم که باید دوست نداشتن آدمها را توجیه کند.تحملی چهل ساله و غم انگیز.

You've been living in the seven decades, and suddenly say to your therapist: I do not love him and I've only lived with her father for forty years with respect!

And I'm astounded by the philosophy that I have to justify the dislike of people. A forty-year-old assassination attempt